کد قالب کانون مجموعه اشعار حماسی زیبابرای میهن

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کانون فرهنگی وهنری کریم اهل بیت شهر سلامی و آدرس kanoonemamhassan24.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 80
بازدید دیروز : 37
بازدید هفته : 148
بازدید ماه : 14431
بازدید کل : 41186
تعداد مطالب : 2939
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 16 بهمن 1402

مجموعه اشعار حماسی زیبا

اشعار حماسی زیبا؛ مجموعه شعر حماسی برای میهن

بخندد بدو گوید ای شوخ چشم
به عشق تو گریان نه از درد و خشم

نخندد زمین تا نگرید هوا
هوا را نخوانم کف پادشا

که باران او در بهاران بود
نه چون همت شهریاران بود

چو زین بگذری مردم آمد پدید
شد این بندها را سراسر کلید

سرش راست بر شد چو سرو بلند
به گفتار خوب و خرد کاربند

پذیرنده هوش و رای و خرد
مر او را دد و دام فرمان برد

ز راه خرد بنگری اندکی
که مردم به معنی چه باشد یکی

مگر مردمی خیره خوانی همی
جز این را نشانی ندانی همی

ترا از دو گیتی برآورده‌اند
به چندین میانجی بپرورده‌اند

نخستین فطرت پسین شمار
تویی خویشتن را به بازی مدار

شنیدم ز دانا دگرگونه زین
چه دانیم راز جهان آفرین

نگه کن سرانجام خود را ببین
چو کاری بیابی ازین به گزین

به رنج اندر آری تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاست

چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا

نگه کن بدین گنبد تیزگرد
که درمان ازویست و زویست درد

نه گشت زمانه بفرسایدش
نه آن رنج و تیمار بگزایدش

نه از جنبش آرام گیرد همی
نه چون ما تباهی پذیرد همی

از و دان فزونی از و هم شمار
بد و نیک نزدیک او آشکار

از آغاز باید که دانی درست
سر مایه گوهران از نخست

که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانایی آرد پدید

به یزدان چنین گفت کای دادگر
تو دادی مرا دانش و زور و فر

چو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن

اگر چند بخشی ز گنج سخن
بر افشان که دانش نیاید به بن

بسی رنج بردم بدین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی

پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند

بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب

به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای

خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر

ز نام و نشان و گمان برترست
نگارنده بر شده پیکرست

به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را

نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه

سخن هر چه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد

خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند که بیند همی

ستودن نداند کس او را چو هست
میان بندگی را ببایدت بست

خرد را و جان را همی سنجد اوی
در اندیشهٔ سخته کی گنجد اوی

بدین آلت رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کی توان

به هستیش باید که خستو شوی
ز گفتار بی‌کار یکسو شوی

پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش کردن نگاه

توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

از این پرده برتر سخن‌گاه نیست
ز هستی مر اندیشه را راه نیست

سپاه شب تیره بر دشت و راغ
یکی فرش گسترده از پّر زاغ

نموده ز هر سو به چشم اهرمن
چو مار سیه، باز کرده دهن

ز روز گذر کردن اندیشه کن
پرستیدن دادگر پیشه کن

بترس از خدا و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس

کنون ای خردمند بیدار دل
مشو در گمان پای درکش ز گل

ترا کردگارست پروردگار
توی بنده و کرده کردگار

چو گردن به اندیشه زیر آوری
ز هستی مکن پرسش و داوری


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: حماسی
برچسب‌ها: اشعار